جدول جو
جدول جو

معنی خنک کن - جستجوی لغت در جدول جو

خنک کن
(خُ نُ کُ)
دستگاهی که در ماشین های حرارتی قرار می گیرد تا بر اثر آن ماشین زیاد گرم نشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانه کن
تصویر خانه کن
خانمان سوز، برای مثال خرابت کند شاهد خانه کن / برو خانه آباد گردان به زن (سعدی۱ - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک کن
تصویر خشک کن
دستگاه خشک کنندۀ چیزی مثلاً خشک کن ماشین لباس شویی، کاغذی نرم و پرزدار که با آن خط هایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک کنند، کاغذ خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک کش
تصویر خاک کش
تخته ای که کشاورزان با آن زمین شیارکرده را هموار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
حرکت دسته جمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نُ)
قریتی است دوفرسنگی مشرقی شهر داراب و در سال 1300 هجری قمری محمدرضاخان قوام الملک آن رااحداث نموده است. (فارسنامۀ ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 آمده: دهی است از دهستان هشیو از بخش داراب شهرستان فسا. واقع در 12هزارگزی جنوب داراب با 181 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غله و برنج است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه فرعی است
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
مرد بی عشق، کسی که انتقام از کسی کشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، پاکدامن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ دِ)
راحت دل. خوش. خوشدل:
هر که از آن ناردانه خورد خنک دل
گشت و چو گلنار کرد گونۀ رخسار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بِ گِ گِرِ تَ)
سرد کردن. تبرید. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ)
زمینی که خرس آنرا کنده و مأوای خود ساخته است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
تخته ای است که دهقانان زمین شیار کرده را بدان هموار کنند و خاکش مخفف آن است. (آنندراج). ماله (در تداول مردم شمیران) ، کسی که خاک کشی می کند مقابل آجرکش یا گل کش (از اصطلاح بنایان) ، ارابه ای که خاک حمل می کند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
امر مرکب) صیغۀ امر مفرداست از مصدر خار کندن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ / فِ کُ)
آلتی است که برای کشتن بر در آتش دان آن استوار کنند تا آن آتش بمیرد. مطفاءه. (یادداشت بخط مؤلف).
- خفه کن سماور، آلتی است که بر سر آتشدان سماور نهند چون خواهند آتش سماور بمیرانند.
- خفه کن شمع، آلتی که شمع را فرومیراند
لغت نامه دهخدا
(خُ کُ)
کاغذی است که برای خشک کردن مرکب یا آب بکارمیرود و بیشتر برای خشک کردن نوشته ها مصرف میشود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ کَ)
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین).
- بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنک جان
تصویر خنک جان
بی عشق، کسی که از دیگری انتقام کشد، پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
آب خشک کن کاغذی مخصوص که مرکب و جوهر را با مالیدن آن خشک کنند، آلتی چوبین یا فلزی دارای کاغذ خشک کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه کن
تصویر خانه کن
خانه برانداز، ویران کننده خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کش
تصویر خاک کش
تخته ای که کشاورزان با آن زمین را شیار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
حرکت با جمیع کسان و دارایی از ناحیه ای بناحیه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ))
ماده پلاستیکی نرمی که در کارخانه به صورت قالبی ساخته شده است و برای پاک کردن نوشته به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
((~. کَ))
حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی
فرهنگ فارسی معین
سرد کردن، از شور و نوا انداختن، کم شور و شوق کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خنک کننده
تصویر خنک کننده
Coolant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کسی که دیگری را مورد تمسخر قرار دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم ناهموار و پرچاله چوله
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خاک ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
(خنه کا) مثلپلاپجه کا نوعی بازی مخصوص کودکان روستایی استدر
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه های خشک درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
کفگیر بی سوراخ فلزی برای جا به جا کردن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
بازی کودکان با خاک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خنک کننده
تصویر خنک کننده
охлаждающая жидкость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خنک کننده
تصویر خنک کننده
Kühlmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خنک کننده
تصویر خنک کننده
охолоджувач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خنک کننده
تصویر خنک کننده
chłodziwo
دیکشنری فارسی به لهستانی